ساینای عزیزساینای عزیز، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 22 روز سن داره

سیمرغ زندگیمون

پرنسس در اولین جشن تولد

پرنسس مامان دوشنبه عمو مهدی زنگ زد و گفت بریم بیرون آخه تولد زهرا خانومی بود.این اولین تولدی بود شما دعوت شدی.شما به زهرا خانوم یه عروسک هدیه دادی.اونم یه تخم مرغ که توش که نی نی ناز بود یادگاری داد. ...
13 دی 1391

خونه مامان جونی

شنبه رفتیم خونه مامان البته بعد از دکتر.خدا رو شکر که سرما خوردگیت عفونی نبود.خیالم راحت شد.مامان جون اینا هم از مسافرت اومده بودن خیلی از دیدنت خوشحال شدن.دایی جونم یه لاکپشت گرفته شماانقدر با تعجب بهش نگاه میکردی خیلی با مزه بود.دیشب بابای امد دنبالمون و ما رو آورد مامان حواس پرت عینکشو جا گذاشته واسه همین زیاد نمی تونم با لپ تاب کار کنم ...
11 دی 1391

دالی بازی

گلم من شما رو موقع آشپزی نمی برم آشپزخونه .اما دیگه بزرگ شدی واینمیسی دیروز مجبور شدم ببرمت.اولین بار که خودتو دیدی توی آینه فر اینقدر با خودت دالی موشه کردی که خوابت برد ...
9 دی 1391

پرنسس بی حال شده

عزیزم فک کنم سرما خوردی.دیروز که دایی اومده بود یه کم حالت بد بود اما کلا دو شبه خوب نمی خوابی.امروزم که آبریزش بینی داشتی.فردا باید بریم دکتر. ...
8 دی 1391

اولین برف پرنسس

داره برف میاد.عزیزم جمعه رفتیم خونه مامان جون توی حیاط خونه مامان جون کلی برف نشسته بود.خیلی قشنگ بود اما چون سرد بود ما زود رفتیم بالا تا دیشب اونجا بودیم آخر شب بابای امد دنبالمون و ما رو اورد من گفتم هوا خوبه از دخملی عکس بندازیم اما بابا اجازه نداد گفت نی نی سرما می خوره.عیب نداره بازم برف میاد عسک میندازیم.اخبار گفته سه شنبه هوا آلوده میشه دوست ندارم.   ...
6 دی 1391

اندر احوالات پرنسس ما

دیروز واسه اولین بار وقتی توی روروکت بودی برگشتی منو که پشت سرت بودم با اون زبون مخصوص خودت صدا کردی و دستای کوچیکتو باز کردی ازم خواستی بغلت کنم خیلی با حال بود.انقدر دوست دارم از این کارا میکنی.یا اینکه بالای بینیتو جمع میکنی یه صدای در میاریو خودتو لوس میکنی.عشقمی گلم ...
6 دی 1391